-
برگشتم بلاگ اسکای
چهارشنبه 3 دی 1399 09:10
ازین پس با حرفهای تازه به روزم
-
کجایی
جمعه 4 تیر 1395 00:25
-
نمی دانم چه غزلی معادل عکسهای توست تا آن را بسرایم..
چهارشنبه 2 تیر 1395 04:19
عکسهایت چه زیبا سروده شده اند بیچاره من که نمی دانم با کدام غزل به استقبالشان بروم راستی «ردیف» لبخندت چه بود؟ «قافیه» ی نگاهت که بی معادل است صدایت «موسیقیِ درونیِ» غزل است تو در کدام «وزن» سروده شده ای که حتی تکرارت سخت است میرمحمد مومنی ثانی
-
ک می روم ب سوی سرنوشت...
یکشنبه 5 بهمن 1393 05:22
رفتی و به جا نهاده ای دردسری چند ماندیم مگر بیاید از تو خبری چند از تو چه به جا مانده به جز شعله ی سوزان از ما چه به جا مانده به جز بال و پری چند تقدیم ب تو ای عشق...
-
آی عشق آی عشق
شنبه 27 دی 1393 21:50
مثل جاده ای که شوق مسافر دارد تا با او چند قدم راه بیاید چشم به راهت مانده ام می دانم تو از من عبور نخواهی کرد با تو ام دنیا همین یک بار، تقدیر را موافق ساز بگذار این مسافر، مقصدش همینجا باشد همین جا که کپر کوچک من، حجله ی بخت مردی است که انگشتش را حلقه ی ازدواج بریده است دستهایم را دزدکی به سوی دستهایت هل دادم دریغ.....
-
مرثیه ای برای زیباترین گل دیار من
جمعه 19 دی 1393 21:38
در دیاری که من زیسته ام، این زیباترین گل دیار، زشت ترین نام دیار را دارد... تنها به این جرم، که در این دیار می روید...تو که تنها سرمایه ات همان تک گلبرگت بود... پ ن: این گل را گل پاییز نامیده ام، چه قدر خوب است به جای نام زشت «ک...رکلاغ» همین اسم «گل پاییز » را برایش برگزینیم. مطمئنم اگر او در دیار دیگری به دنیا آمده...
-
وصیت
چهارشنبه 17 دی 1393 03:54
یه حسی توو دلم می گه، که عمرت روو به پایونه کسی اینو نمی فهمه، نمی خواد و نمیدونه همین فردا وصیت کن،کنار قبر کی باشی رفیق دائم قبرت، همین یک دونه گلدونه اگه لیلاشو نشناسی، نگو عشقا دروغینن روو قبرش پس خودت بنویس، همینجا، قبر مجنونه چشاش از گریه لبریزه، تنش بار مصیبتها گلوش ازبغض آکنده، دلش از خیلیا خونه بگو دارو ندارش...
-
دوباره انتخابات...انتخابات هر چهار سال یک بار ...و فقر مردم دیار من هر روز هزار بار
یکشنبه 14 دی 1393 05:42
آن برگه ی کاهی را... همچنان که تو دوست می داری گاو ما نیز دوست می دارد من به کراهت نامت قسم، ایمان دارم که رای من نبود بند دخیل نکبت بود که بر پای تو بسته بودم آنهمه برگه های کاهی را که به صندوقت ریخته اند تا سالها بخوری و نشخوار کنی، تو را کفایت می کند پس نشخوار کن پشت هر تریبونی...آراء آن سالها را هنوز کاهت زیاد است...
-
تلخ تلخم چون سوق...
جمعه 12 دی 1393 18:38
تنها وقتی میفهمی که کبریت بی خطر وجود ندارد که قبلش وسط میدان با دو پیت نفت غسل کرده باشی و آتش بزنی دلی که سنگسارت کرده است. و بدین سان زندگیت را استفراغ کنی برای رهگذرانی که بر جنازه ات اسکناس می فرستند به جای فاتحه. .... اگر مُردم، دستهایم را قاب بگیرید، مبادا شرمنده ی مرگ من باشند...مرا دلم کشت نه دستهایم... ......
-
خدایا لطفا نمیر...
پنجشنبه 11 دی 1393 14:28
بچه که بودم،همه ی هراس من این بود که مبادا خدا بمیرد... چون می دانستم اگر خدا بمیرد، ما پول نخواهیم داشت... نان نخواهیم داشت... آب نخواهیم داشت... چون از مادربزرگ آموخته بودم، همه ی چیزهایی که می بینم، مخلوق او هستند... و حالا، 2015، مردمی را می بینم که از 2012 تا کنون... همه ی هراسشان این است که دنیا بمیرد... چه شبها...
-
سعادت رفت..
پنجشنبه 11 دی 1393 00:04
بوی آب می داد تنش... نه بوی طوفان..نه بوی ماهی...نه بوی قایق...بوی فاجعه ای که خودش را به استخر رسانده بود... و تو را با شاه ماهی های شعرت اشتباه گرفت... تو با او رفتی...دشوار بودی برای درک آب... و خسته از هرزگی ساعتی که عقربه هایش می رفتند تا به هم برسند درست رأس ساعتِ مرگ در استخر نه باورم نمی شود درست نشنیده ام...
-
عدالت و فقر
چهارشنبه 10 دی 1393 21:03
عدالت اینجاست خانه علی دایی و کریم باقری شاه غلط کنه همچی خونه هایی داشته باشه. اما حکایت مردم بدبخت و قانع و البته همیشه در صحنه ی استان غیور کهگیلویه و بویراحمد هم تلخ و دردناکه. اینجا مردمش آب لوله کشی ندارند. روستاهایی داره برق هم ندارن...به جای گاز که بزرگترین منابع گاز کشور رو داره (گچساران)، هنوز هم از هیزم...
-
در انتظار معجزه
سهشنبه 9 دی 1393 02:34
این روزها در انتظار معجزه ام، یادش به خیر کودکی هایم درست موقع امتحاناتمون که می شد، یه برگه می رسید دستمون که نوشته بود: محمد بن علی از مردم یمن، حضرت صاحب الزمان عجل الله را در خواب دید. ایشان فرمودند فقر زیاد شده، مردم نماز نمی خوانند.به فقرا کمک نمی کنند... و در پایانش نوشته بود: هرکس به این نامه شک کند یا آن را...
-
شعر لری
سهشنبه 9 دی 1393 01:39
غرق خنده ت بیدوم اُفتادُم مِه گُرنو پیتَنا ای که سُحتی حونَمَه با روزگارُم آشنا ار نبینُم خندَتَ،شو نیبَرُم خو، اوسو تو ار بمیرُم، نی رسی بالوی سرُم بی اهتنا [1] ا دلت اومه بِوینی بخت کج زونیمه زی ا دلم نومه بوینُم ایگریوی بی گنا ای علی اضغر؛ دلُم، سر دهسَلُم جون دا وُ مُرد بال زیدُوم سی تیل تو، بالمه تیر اشکنا اصلا...
-
تنهاترین پرنده
یکشنبه 7 دی 1393 07:13
سر فرو برده به آب لک لک تنهایی نه سفر تا گرهی واشود از بال و پرش نه رفیقی که شود همسفرش ماهیان از بغل غصه ی او می گذرند در خیال دل خود می گوید نکند خلوت دریاچه ی مغرور مکدر بشود بال تنهایی من تر بشود سبزه پوش همه ی دریاها پری عاشق و سرگردان دید لک لک تنهایی گریه می کرد بر آب آهِ صحرا به پر و بال سپیدش می خورد موجی...
-
ای همه ی من
یکشنبه 7 دی 1393 07:04
تو حاوی تمام نکاتی، نگفتنی من، ته مانده ی هزار بغض نهفتنی هر روز در حوالی شرجی ترین نگاه برگِرد خویش، ز غم، پیله می تنی خوشحالم از شکوه پرنده، پرنده ام خوشحالم از تصور بودن، تو با منی
-
برای چشمهایت
یکشنبه 7 دی 1393 06:15
گلا پرپر، گل و خنجر هوای تازه تر کمتر ازین خونه نرو بیرون از اون کوچه بیا نگذر آخه این خونه مال توست دلم غرق خیال توست میگی میشه با هم باشیم جوابش توو سوال توست غروب اعدام گلدونه تماما، دونه به دونه نرو خورشیدو برگردون خودِ خورشید می دونه گلا دلگیر و بیمارن خودم دیدم که تبدارن مزاحم می شوی، ول کن غزلها زندگی دارن...