از آسمون هفتم

از آسمون هفتم

شعر و داستان
از آسمون هفتم

از آسمون هفتم

شعر و داستان

تنهاترین پرنده

سر فرو برده به آب

لک لک تنهایی

نه سفر

تا گرهی واشود از بال و پرش

نه رفیقی که شود همسفرش

ماهیان از بغل غصه ی او می گذرند

در خیال دل خود می گوید

نکند خلوت دریاچه ی مغرور

مکدر بشود

بال تنهایی من تر بشود

سبزه پوش همه ی دریاها

پری عاشق و سرگردان دید

لک لک تنهایی

گریه می کرد بر آب

آهِ صحرا به پر و بال سپیدش می خورد

موجی افتاد به آب

لک لکی مرد و کسی قصه ی او را نشنید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.