از آسمون هفتم

از آسمون هفتم

شعر و داستان
از آسمون هفتم

از آسمون هفتم

شعر و داستان

آی عشق آی عشق



مثل جاده ای که شوق مسافر دارد

تا با او چند قدم راه بیاید

چشم به راهت مانده ام

می دانم

تو از من عبور نخواهی کرد

 

با تو ام دنیا

همین یک بار، تقدیر را موافق ساز

بگذار این مسافر، مقصدش همینجا باشد

همین جا که کپر کوچک من، حجله ی بخت مردی است که انگشتش را

حلقه ی ازدواج بریده است

دستهایم را دزدکی به سوی دستهایت هل دادم

دریغ..

باران آمد...کپر شکست...و تو؛ مسافر همانکه عاشق بارانی

تا خانه تان دستهایت را روی سرش گذاشتی

کپر همچنان ویران

گیسوان تو خیس

و دست های من، که می خواست در دست های تو فشرده شود، از خجالت مشت ماند

اما به اعتبار توست که منتظر معجزه ام 

 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.