از آسمون هفتم

از آسمون هفتم

شعر و داستان
از آسمون هفتم

از آسمون هفتم

شعر و داستان

شعر لری


 غرق خنده ت بیدوم اُفتادُم مِه گُرنو پیتَنا

 

ای که سُحتی حونَمَه با روزگارُم آشنا

 

 

ار نبینُم خندَتَ،شو نیبَرُم خو، اوسو تو

 

ار بمیرُم، نی رسی بالوی سرُم بی اهتنا[1]

 

 

ا دلت اومه بِوینی بخت کج زونیمه زی

 

ا دلم نومه بوینُم ایگریوی بی گنا

 

 

ای علی اضغر؛ دلُم، سر دهسَلُم جون دا وُ مُرد

 

بال زیدُوم سی تیل تو، بالمه تیر اشکنا

 

 

اصلا انگاری نبیدُوم لحظه ای مِن خاطِرِت

 

کس هلا نی، ای غریبی، آشنا با آشنا

 

 


گزارش تحت اللفظی غزل به فارسی

ای که سوختی خانه ام را [ای]با روزگارم آشنا

 

غرق خنده ات بودم، افتادم در گرداب

 

اگر نبینم خنده ات را، شب خوابم نمی برد، آن وقت تو

 

اگر بمیرم، نمی رسی بالای سرم، بی اعتنا

 

دلت آمد ببینی که بخت کج زانویم را زده

 

[اما من] دلم نیامد ببینم گریه می کنی بی گناه

 

این علی اصغر، دل من است که بر روی دستهایم جان داد و مُرد

 

بال زدم (پرواز کردم) برای چشمهای تو، بالم را تیر شکست

 

کسی هنوز ندیده، اینگونه غریبگی کردنِ آشنا با آشنا

 

اصلا انگاری نبودم لحظه ای در خاطرت 



[1]بی اهتنا(بی اعتنا)، اصطلاحی است که معانی متعددی دارد: نمک نشناس، ناسپاس، بی صفت. و حتی بی وفا.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.