از آسمون هفتم

از آسمون هفتم

شعر و داستان
از آسمون هفتم

از آسمون هفتم

شعر و داستان

ای همه ی من

تو حاوی تمام نکاتی، نگفتنی


من، ته مانده ی هزار بغض نهفتنی



هر روز در حوالی شرجی ترین نگاه


برگِرد خویش، ز غم، پیله می تنی



خوشحالم از شکوه پرنده، پرنده ام


خوشحالم از تصور بودن، تو با منی

برای چشمهایت

گلا پرپر، گل و خنجر

هوای تازه تر کمتر

ازین خونه نرو بیرون

از اون کوچه بیا نگذر

آخه این خونه مال توست

دلم غرق خیال توست

میگی میشه با هم باشیم

جوابش توو سوال توست

غروب اعدام گلدونه

تماما، دونه به دونه

نرو خورشیدو برگردون

خودِ خورشید می دونه

گلا دلگیر و بیمارن

خودم دیدم که تبدارن

مزاحم می شوی، ول کن

غزلها زندگی دارن

خدایا میشه برگرده؟!!

اونی که چشمو تر کرده؟!!

نمی دونم چرا بارون

دیگه صرف نظر کرده !!!

.....

اونی که چشمو تر کرده

می دونم بر نمی گرده