از آسمون هفتم

شعر و داستان

از آسمون هفتم

شعر و داستان

وصیت



یه حسی توو دلم می گه، که عمرت روو به پایونه


کسی اینو نمی فهمه، نمی خواد و نمیدونه

 


همین فردا وصیت کن،کنار قبر کی باشی


رفیق دائم قبرت، همین یک دونه گلدونه

 


اگه لیلاشو نشناسی، نگو عشقا دروغینن


روو قبرش پس خودت بنویس، همینجا، قبر مجنونه

 


چشاش از گریه لبریزه، تنش بار مصیبتها


گلوش ازبغض آکنده، دلش از خیلیا خونه

 


بگو دارو ندارش چیس، یه خط شعر و کمی گریه


ازش چیزی نموند اینجا، نه توو دلها، نه توو خونه

 


ندیده خیری از دنیا، به قدر شاخه ای میخک


پس از مرگش تو می بینی، چه جوری لاله بارونه



AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.